کوثرجانکوثرجان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

❤پرنسس کوثر❤

پرده خوانی

پرده اول درو باز میکنم و وارد خونه میشم، هنوز جواب سلامو نداده که میگه: مامان جون به به نمیده بخورم مامان جون: کوثر: اول متوجه منظورش نمیشم، فکر میکنم تنقلاتی خواسته که بهش ندادن، نگاهم که میره روی ظرف غذای ناهارش که دست نخوره مونده، و صورت مستاصل مامان جون، فهیم میشم.   پرده دوم نه از گله و شکایت از مامان جون خبریه، نه از ظرف غذا!! میگم به به خوردی، جواب نمیده. مامان جونش میگه غذا رو که براش آوردم گفته نمیخوام، تو برو به عمو ناهار بده، مامانم خودش بهم میده، برووووووووووو من کوثر مامان جون:   پرده سوم این پرده همچنان تکراریه: مامان جون رو که نوک آوت کرده، حالا نوبت منه: با هزا...
29 مرداد 1393

ناراحت شو!!!

بهش میگم ظرف ها از کابینت نریز بیرون، گوش نمیده، می گم ناراحت میشم هاااااااا، شیطنتش اجازه نمیده توجه کنه، چند ثانیه سرمو می اندازم پایین که یعنی ناراحتم، می بینم اثری نداره، خودمو جمع و جور میکنم و به روی مبارک نمیارم... چند دقیقه که میگذره باز اومده ظرف جدید برداره، میگه ناراحت شووووووو، و سرمو می اندازه پایین... پ.ن. اصولا در اینجور مواقع بیشتر از چند دقیقه نمی گذره که میاد دلجویی *********** اخیرا موشی موشی میخوره، هر خوردنی رو یه گاز میزنه میره سراغ بعدی، میوه، بیسکویت و هرچی که باشه!!! و ما تبرک میکنیم ********** حیوان مورد علاقه این روزها پروانه است، حمام و دستشویی شده پر از عکس پروانه، آخه این روزها پروژه عظییی...
28 مرداد 1393

no name!!

سلام اومدم بعد از مدتی آپ کنم، گفتم قبلش به دوستان سر بزنم، اولین وبلاگ، وبلاگ علیرضا جون بود، منتظر بودم با پست های پر از شیطنتش سرحال بشم که ... ناگهان چ زود دیر میشود خیلی حرف دارم، ولی زبانش رو نه!! آدرس پستش رو میذارم، نمیخام شما رو غمگین کنم، ولی چند دلیل دارم برای این پست اول تسلیت به الهام جون عزیز دوم طلب رحمت برای اون عزیزان و خواهش از شما دوستان که براشون یک فاتحه نثار کنید و سوم،  خواستم و میدونم حرف های نگفته من رو در ذهن هاتون مرور میکنید اگر دوست داشتید این پست رو ببینید ************** بعدا نوشت: تقریبا تمام دیروز به حادثه ای که اتفاق افتاده فکر کردم،  دلم خواست کاش این اتفاق نیافتا...
26 مرداد 1393

میهنان

این روزها مرتبا گوشی دستشه و تا ازش میپرسی با کی حرف میزنی میگه "میهنان" احوالپرسی خانوادگی میکنه، گاهی بعد از سلام میپرسه کجایی؟ یا میگه کاری داشتی؟هر ازگاهی هم بین صحبت هاش میخنده یا تعجب میکنه، و صد البته در تمام حین صحبت باید راه بره و گاهی هم وسایل خونه رو به سبک خودش چیدمان کنه و گاهی هم خارجی شروع به صحبت میکنه تازه گاهی گوشی رو میذاره روی گوش من که یعنی حرف بزن، بعد هم بهم میگه که بپرسم مهدی خوبه؟ جباد خوبه؟ علی آقا خوبه؟ دیروز با تلفن خونه زنگ زدیم به میهنان، یه کم که حرف زده خدانگهداری کرده و داده دسته من، داشتم صحبت میکردم که دیدم باز گوشی من دستشه و صحبت میکنه، گفتم با کی داری حرف میزنی ، یه کم فکر کرده می...
5 مرداد 1393
1